مهدویت و انتظار پژوهی یامهدی ادرکنی(عج)
|
بسم الله الرحمن الرحیم جنگ تمام شده بود و بسیاری از شهدا جا مانده بودند. دلمان پیش آنها بود. باید می رفتیم و برمی گرداندیمشان؛ اما منطقه حساس بود و قرار گاه موافقت نمی کرد. بالاخره یک فرصت ده روزه گرفتیم. گذشته از دوری راه، دور و برمان پر از میدانهای گسترده مین بود.چند روزی کارمان جست و جو، سوختن زیر آفتاب و دست خالی برگشتن بود.فرصت ما روز نیمه شعبان به پایان می رسید. بعضی بچه ها پیشنهاد کردند کار را تعطیل کنیم و روز عید به خودمان برسیم. اما شهید غلامی گفت:«نه، تازه امروز، روز کار است و باید عیدی خود را امروز از آقا بگیریم.» همه به این امید حرکت کردیم، اما هر چه بیشتر جستجو کردیم، نا امیدتر شدیم. آفتاب داشت غروب می کردکه صدای ناله و توسل شهید غلامی بلند شد:« آقا جون دیگر خجالت می کشیم تو روی مادرای شهدا نگاه کنیم...» باید وداع می کردیم و برمی گشتیم. بغض توی گلوی بچه ها ترکید و به گریه افتادند. چند لحظه بعد، فریاد شهید غلامی که رفته بود شاخه ی شقایقی را برای معراج شهدا از ریشه بیرون بیاورد، میخکوبمان کرد. به سویش دویدیم...شقایق درست روی جمجمه ی شهیدی سبز شده بود! چه حالی می شدی در این غروب نیمه شعبان، اگر می دانستی نام این شهید،« مهدی منتظرالقائم » است! کتاب تفحص، رضا مصطفوی، مرکز ارتباطات فرهنگی عماد [ جمعه 91/4/9 ] [ 7:45 عصر ] [ سید ]
[ نظر ]
|
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |